طنز جدید زن و شوهر
نوشته شده توسط : میثم

زن نصف شب از خواب بيدار مي شود و مي بيند که شوهرش در رختخواب نيست، ربدشامبرش را مي پوشد و به دنبال او به طبقه ي پايين مي رود،و شوهرش در آشپزخانه نشسته بود در حالي که يک فنجان قهوه هم روبرويش بود .. در حالي که به ديوار زل زده بود در فکري عميق فرو رفته بود...

زن او را ديد که اشک هايش را پاک مي کرد و قهوه اش را مي نوشيد...

زن در حالي که داخل آشپزخانه مي شد آرام زمزمه کرد : "چي شده عزيزم؟ چرا اين موقع شب اينجا نشستي؟"

شوهرش نگاهش را از قهوه اش بر مي دارد و ميگويد : هيچي فقط اون موقع هارو به ياد ميارم، ۲۰ سال پيش که تازه همديگرو ملاقات مي کرديم، يادته؟

زن که حسابي تحت تاثير احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم هايش پر از اشک شد ا گفت: "آره يادمه..."

شوهرش به سختي گفت:

_ يادته که پدرت ما رو وقتي که رو صندلي عقب ماشين بوديم پيدا کرد؟

_آره يادمه (در حالي که بر روي صندلي کنار شوهرش نشست...)

_يادته وقتي پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که يا با دختر من ازدواج ميکني يا ۲۰ سال مي فرستمت زندان ؟!

_آره اونم يادمه...

مرد آهي مي کشد و مي گويد: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم.....





:: بازدید از این مطلب : 369
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: